زینب(خودم)زینب(خودم)، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

دنیایی از خاطرات

همه هستی من روزت مبارک

خونه، دیوارش ، در و پنجره ش ماشین، این شهر، خیابونا، جاده ها همه چی و همه جا بوی بابا میده اینکه سر ساخت خونه پا به پای بابا بودیم ، خشت خشتش برامون یه خاطره از باباس تا پشت فرمون میشینم از هر خیابون و محله ای که رد میشم، فقط خاطرات باباس که مثل فیلم تو ذهنم مرور میشه بیمارستانا، داروخانه ها، پارکها و مغازه ها.... چقدر با باباییم رفتم اینطرف و اونطرف دیگه دوست ندارم برم تو شهر . تمام شهر عطر خاطرات باباست برام بابا جانم ، این اولین روز پدریه که جسمت کنارمون نیست. نیستی که بگی خودمون کیک درست کنیم . این روزها بیشتراز همیشه بهت نیاز دارم؛ بیشتر از همیشه دلم برات تنگه همه هستی من روزت مبارک ...
25 بهمن 1400

بابای قشنگم تولدت مبارک

بابام بعداز برزیل از تولدی که اونجا براش گرفته بودن میگفت که چطوری فهمیدن و غافلگیرش کردن. دوست داشتم یه جوری غافلگیرش کنم که اونجارو یادش بره بابام همیشه کیک خونگی بدون خامه دوست داشت . آخه به خاطر قلبش و دیابت نمیتونست شیرینی جات و چربی زیاد بخوره پارسال که برا باباییم تولد گرفتیم خیلی غافلگیر شد. بعد این پست رو که گذاشتم. نوشته ش به دلم اومد و نوشتمش. بابام که استوریم رو دیده بود عکس العملش رو ندیدم ولی از تو اتاق شنیدم که با چه حس و حالی متنش رو برای مامانم خوند و گفت اینو زنیب گذاشته. صداش هنوز تو گوشمه. مدتهاس واسه امسال نقشه و برنامه داشتم که چطوری غافلگیرش کنم، که امسال باشم و عکس العملش رو با...
3 بهمن 1400
1